گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
سفرنامه شاردن
جلد سوم
فصل يازدهم فلسفه ايرانيان‌




دانشمندان ايراني همانند اروپاييان به تمام اصول و شاخه‌هاي فلسفه اطّلاع كامل دارند، و لفظ آن را از زبان يوناني گرفته‌اند چنانكه ما گرفته‌ايم، اما بيشتر فلسفه را حكمت مي‌دانند، آن را علم اعلي تعبير و به دو شاخه ماوراء الطبيعه مشايي و الهيات مدرسه‌اي تقسيم مي‌كنند. و شاخه اخير را علم كلام يعني آيين سخنوري مي‌خوانند. زيرا به وسيله اين علم مي‌توان با خداي بزرگ به درستي و نيكويي سخن گفت و احكام او را دريافت. و بر سر همين تقسيمات علم فلسفه است كه ميان دانشمندان فلسفه الهي ايران بحثها و گفتگوهاي حادّي در گرفته كه همه بي‌مايه و لفظي است. آنان بر اين اعتقادند كه فلسفه كهن به دو شاخه طبيعيون و الهيون تقسيم مي‌شود. طبيعيون بر اين اعتقادند كه اصالت جمله موجودات بر ماده مبتني است، و الهيون بر خلاف معتقد به اصالت روح مي‌باشند.
ايرانيان بر اطلاق منطق يا ديالكتيك را علم التفسير مي‌خوانند، همچنين فيزيك را علم الطبيعه و متافيزيك را علم في ما بعد الطبيعه مي‌نامند كه به معني ما فوق الطبيعه مي‌باشد. فلسفه مشرق زمين بر عموم فلسفه مشايي است، و اعراب و ايرانيان كه مي‌توان آنان را شاگردان تازيان «1» ناميد با افكار و فلسفه افلاطون و فيلسوفاني كه پيش از او مي‌زيسته‌اند جز اندكي آشنايي ندارند، و با اين كه ارسطو
______________________________
(1)- اين قول شاردن نيز چون برخي از گفته‌هايش سست و نادرست است، و تصور اين كه دانشمندان ايران شاگردان علماي عرب بوده‌اند از آن در ذهنش نقش بسته كه دانشوران ايران به اقتضاي زمان آثار علمي خود را به زبان عربي نوشته‌اند؛ و حقيقت اينست كه نه تنها بيشتر علوم، بل كه صرف و نحو زبان عربي را نيز دانشمندان ايراني تدوين و تنظيم كرده‌اند.
ص: 1040
سرآمد فلاسفه است به آثارش در زمينه فلسفه توجه زياد نمي‌كنند، و در عوض به تلمذ فلسفه ابن سينا كه متن و تفسير به هم آميخته است مي‌پردازند.
چون برخي از متون اصلي ارسطو كه به زبان يوناني بوده از ميان رفته، بعضي از محققان بر اين گمانند كه ارسطو به زبان عربي نيز آثاري داشته است، و به نظر من اين تصور از اين ناشي شده كه برخي اروپاييان آثاري را به ارسطو نسبت مي‌دهند كه در حقيقت حاصل انديشه‌ها و تفكرات دانشمنداني است كه كتب يوناني را شرح و تفسير كرده‌اند.
من آثاري از ارسطو را كه كلمه به كلمه به زبان عربي برگردانده شده ديده‌ام، اما چنانكه پيش از اين اشاره كرده‌ام، ترجمه تحت اللفظي متن اصلي فلسفه ارسطو مورد توجه طلاب نيست، بل كه همه دانشمندان براي آگاهي بر آراء فلسفي ارسطو شرحها و تفسيرهايي را كه بر آنها نوشته شده مطالعه مي‌كنند.
اين نكته نيز گفتني است هيچيك از دانشمندان ايراني و تازي كه آثار ارسطو را شرح و تفسير كرده‌اند، از جمله ابو علي سينا، و دانشمند نامور خواجه نصير الدين كه نامش مكرر در اين كتاب آمده، و ابن رشد كه ايرانيان به آثار و افكارش آشنايي زياد ندارند، همه آراي او را كوركورانه نپذيرفته‌اند و نظرات ديگري اظهار داشته‌اند؛ حتي بعضي عقايد وي را به بهانه اين كه بد نوشته شده، يا نادرست ترجمه كرده‌اند، موافق نظرات خود اصلاح كرده‌اند. ابو سعيد علي «1» پا را فراتر از اين نهاده، عليه فلسفه ماوراء الطبيعه وي مطالبي آورده، و آراء او را مخصوصا درباره وجود افلاك هفت گانه سست و مردود شمرده است.
پيش از اين نيز اشاره كردم كه دانشمندان ايران فلسفه را به سه قسمت، فلسفه طبيعي، ماوراء الطبيعه و منطق تقسيم كرده‌اند؛ و بنا به تشخيص من بزرگان ايران نه تنها كليه فنون فلسفه را در اين سه شاخه تحت نظم درآورده‌اند، بل كه كليّه علوم و فنون را در اين سه باب طبقه‌بندي كرده‌اند چنانكه رياضي و پزشكي را جزو فلسفه طبيعي، اخلاق و الهيات را جزو حكمت ماوراء الطبيعه، و صرف و نحو و معاني بيان را جزو منطق شمرده‌اند.
______________________________
(1)- هويت ابو سعيد علي بدين صورت كه شاردن ياد كرده روشن و مشخص نيست. شايد اشاره او به ابو سعيد محمد بن علي عراقي باشد كه كتاب تبيان البشارة الكلمات از آثار اوست. وي در سال 510 هجري درگذشته است.
ص: 1041
تا سالها پيش باور دانشمندان ايران بر اين بود كه بيشتر سطح كره زمين غير مسكون است، آنچه در برابر قاره قديم وجود دارد قابل سكونت نيست، و مردمان فقط روي يك سوم كره ارض مي‌توانند زندگي كنند. زمين روي دريا همانند هندوانه‌اي كه در آب قرار گرفته باشد جاي دارد و بيشتر دانشمندان خاصه علماي مسيحيان بر اين عقيده بودند. اما ايرانيان از آثار يكي از دانشمندان خود كه در حدود 850 سال ميلادي مي‌زيسته سخن در ميان مي‌آورند و مي‌گويند وي بر اين راي بوده كه بسياري از نقاط روي زمين قابل سكونت است، و در مقابل قاره قديم قاره ديگري وجود دارد كه براي سكونت كاملا مناسب مي‌باشد. اما چون نظراتش دور از ذهن و خارق عادت، و مبتني بر اصول رياضي بوده، و جز رياضي دانان بزرگ كسي درك آنها را نمي‌توانسته قبول عامّه نيافته است و به جا نمانده است. ولي مسافرتهاي اروپاييان به دور افريقا صحت نظر اين دانشمند ايراني را ثابت و مدلّل كرده است.
ايرانيان به القاب پادشاه خود لقب قبله جهان و جهانيان مي‌افزايند كه به معني مركز يا خورشيد جهانهاست، و مفهومش آن است كه ايرانيان قائل به وجود جهانهاي متعدّد مي‌باشند. به سخن ديگر جز از زمين مسكوني ما جهانهاي ديگري نيز هست.
فلسفه اپيكور (Epicure( و دموكريت( Democrite )در ايران شناخته نيست اما به آراء فلسفي پيتاگور (Pythagore( آشنا مي‌باشند. مكتب فلسفي فيثاغورث به طور كلي مورد قبول همه هنديان و بت‌پرستان سراسر مشرق زمين مي‌باشد. و اصول فلسفي اين دانشمند وسيله جماعتي كه صوفيه ناميده مي‌شوند ميان مسلمانان تعليم و نشر مي‌شود. مكتب صوفيه با اين كه قديمي و بزرگ است در همه‌جا شهرت زياد ندارد زيرا رمزي و محرمانه است، و پيشوايان و استادان آن، اصول طريقت خويش را جز به احتياط تمام بر ديگران فاش نمي‌كنند تا مذهب و فلسفه كشورشان دچار اختلال و پريشاني نگردد، و من در سطور زير آنچه را كه از اين مكتب دريافته‌ام شرح مي‌دهم.
اين مكتب را صوفيه مي‌نامند، و در وجه تسميه آن نظرها متفاوت است. برخي دانشمندان بر اين باورند نام اين مكتب از اسم جماعتي از اعراب اقتباس شده كه پديد آورنده‌اش از ميان آن جماعت برخاسته است. اما همين گروه دانشمندان درباره نام آن جماعت اتفاق نظر ندارند. برخي برآنند كه آن قبيله الصوفيه( Alsoufa )نام داشته كه به معني خاندان طلايي است، و بعضي را اعتقاد بر آنست كه اسم
ص: 1042
قبيله الصافان (Alsaphan( ناميده مي‌شده كه معنيش پاكيزه گوهر و نژاده مي‌باشد؛ زيرا افراد اين قبيله از همه قبايل دور و نزديك خود با فضيلت‌تر و پارساتر بوده‌اند، و زندگي خويش را وقف و نذر صيانت كعبه كه جايگاه وعظ و خطابت حضرت ابراهيم بوده مي‌كرده‌اند. و انتساب اين مكتب به نام صوفيه بدان سبب است كه آنان نيز همانند افراد قبيله مذكور مردماني ستوده كار، صافي درون و رياضت‌كش بوده‌اند.
گروهي از محققان هم بر اين اعتقادند نام صوفيه از لفظ صفه اشتقاق يافته، و صفه اسم رواقهايي در مسجد مدينه است كه حضرت محمد آنها را براي آن گروه از پيروان خود كه به منظور تبعيّت از وي از جمله كسان خود بريده‌اند و به او پيوسته‌اند بنا نهاده است. اين گروه از معتقدان راستين براي اين كه اصول و احكام دين را هر چه نيكوتر بياموزند در اين صفه‌ها سكونت اختيار كرده بودند.
برخي از دانايان بر اين باورند كه كلمه صوفي از نام آبادي صو واقع در نزديكي حلب اقتباس شده كه در آن جا صوف- پارچه پشمي- بسيار مي‌بافند، و في به زبان عربي به معني در مي‌باشد و چون پيروان تصوف جامه پشمين مي‌پوشند صوفي ناميده مي‌شوند.
گروهي نيز مي‌گويند لفظ صوفيه مقتبس از الصوفي است كه دانشمندي بلند نام و پرآوازه بوده و در سده سوم هجري زندگي مي‌كرده است، و هم او بنيانگزار مكتب تصوف بوده است. اما ايرانيان را عقيده جز اينست و مي‌گويند مكتب تصوف در سده دوم وجود داشته، و يك قرن پيش از الصوفي برقرار بوده است. برخي نيز معتقدند لفظ صوفي منسوب به كلمه صف، و صف به معني رده و رديف مي‌باشد، و چون مذهب تصوف بر همه طريقتها برتري دارد، و در مرتبه مقدم است بدين اسم ناميده شده است. همچنين دسته‌اي مي‌گويند صوفي از لفظ يوناني سوفس (Sofos( اقتباس شده كه به معني دانش و خرد است، و به سبب اينكه صوفيان در صف مقدم فلاسفه و علماي دين بوده‌اند، به داشتن علم و عقل بسيار معروف و مشهور شده‌اند.
به اعتقاد من تصوّر اينكه كلمه صوفي از صفا به معني روشني و تابناكي گرفته شده دور از ذهن است، و صوف به معني پشم به حقيقت نزديك‌تر مي‌نمايد. معتقدان به اشتقاق كلمه صوفي از صفا مي‌گويند چون صوفيان خود را از نظر پاكدلي و صفاي باطن و وارستگي از ديگران كامل‌تر مي‌شمارند، و چنين نيز مي‌باشند اطلاق اين نام سزاوارشان مي‌باشد. اسكاليگر (Scaliger( كه از جمله دانشمندان و منتقدان نامي
ص: 1043
اروپاست نيز بر همين اعتقاد است، و نظريه دوم را كه صوفي از صوف اشتقاق يافته كاملا تخطئه مي‌كند، اما اگر نظر اين دانشمند درست باشد بايد اهل تصوف را صفي خواند، نه صوفي. از روي ديگر مردم مشرق زمين بيشتر به وجه اشتقاق دوم معتقدند و مي‌گويند چون پيروان تصوف بر عموم از لذائذ جسماني و آرايش ظاهر بيزارند، و خويش را به طعام اندك و پوشاك خشن خرسند مي‌دارند، و جامه پشمين كه لباس عامه مردم عربستان مي‌باشد مي‌پوشند وجه تسميه پشمينه پوش درباره ايشان راست‌تر و درست‌تر مي‌نمايد، و آنچه بيشتر مرا به تصديق و تأييد اين نظريه مي‌انگيزد اين است كه لباس اهل تقدّس و تقوا و ادبا و ملايان همه پشمين است. حالا بزرگان و جاه‌مندان كه جامه‌هاي زربفت و ابريشمين گرانبها بر تن مي‌آرايند، هنگام گزاردن نماز آن لباسها را از تن بيرون مي‌آورند، و مانند متقيّان جامه پشمين مي‌پوشند. پيامبران عهد عتيق، كشيشان و رهبانان و رياضت كشان مسيحي نيز در قرون اوليه همانند صوفيان لباس پشمين در بر مي‌كردند، و همچنان كه پارسايان خداجوي ايران به پوشيدن لباس فقر به خود مي‌بالند، به بر كردن آن جامگان مباهات مي‌كردند.
درباره زمان پيدايي و رواج تصوف نيز ميان محققان اختلاف است، اما بيشتر اهل تحقيق بر اين اعتقادند كه مكتب تصوف مقارن با سال دويست هجري قمري وسيله شيخ ابو سعيد ابو الخير بنيانگزاري شده است. شيخ ابو سعيد دانا مردي روشندل، خداجوي، صافي نظر و پاكيزه حال و فيلسوفي بلند انديشه بود، و به اصول دين اسلام بيش از ديگر دينداران پاي بند بود، از اين رو پيروان و شاگردان بسيار داشت.
اهل تصوف را كتابي است كه در آن كليّه عقايدشان درباره فلسفه و الهيات درج شده و مي‌توان آن را گنجينه فلسفه الهي ايشان ناميد. اسم اين كتاب گلشن راز است و به معني گلزار اسرار مي‌باشد، و از آن اين نام يافته كه علم الهيات در آن به صورتي رمز آسا شرح شده است و با وجود چنين كتاب، دريافتن عقايد صوفيان چنان كه پيش از اين نيز اشاره شد آسان نيست، و به كنه اسرار و دقايق تصوف به سادگي نمي‌توان راه يافت. زيرا صوفيان به طور كلي در پنهان نگاه داشتن اصول مكتب خود مواظبت بسيار مي‌كنند. در اين باره اهل تصوف بر اين باورند كه غايت مطلوب و خرد و دانش واقعي آرامش و خاطر آسودگي عامه مردم است و هرگز نبايد با ضديت و شورش عليه عقايد و پندارهاي آنان كه درگذشته‌اند و طغيان و مخالفت با معتقدات و باورهاي
ص: 1044
كساني كه هنوز در قيد حياتند آسايش و نظم جامعه را بر هم زد. صوفيان به تأكيد تمام مي‌گويند اگر آنچه را درگذشتگان گفته‌اند مي‌پذيريد به راه آنان برويد، و اگر در آنچه پيشينيان گفته‌اند شك داريد با دل آسودگي و آرامش خيال به جستجوي حقيقت برآييد و هرگز كاري نكنيد كه مايه ملال و پريشان دلي ديگران شود؛ و با توجه و نگرش به اين دستور العمل اخلاقي و انساني اهل تصوف بر اين اعتقادند كه اصول باورهاي دانشمندان بايد مبتني و منحصر بدين سه اصل باشد: نخست اين كه احكام مذهبي و فلسفي به همان صورت كه مورد پذيرش جامعه است، و در كشور جريان دارد محترم شمرده شود. دوم، به كساني كه دچار شك و سرگرداني شده‌اند و در جستجوي يافتن طريق حقيقت مي‌باشند راه نمايي كنند تا بر اثر تبليغ و تلقين درست راه صواب را از خطا باز شناسند. سوم، عقايد و باورهايي كه فاش كردن آنها به مصلحت نيست همچنان بايد سر به مهر بماند و جز به آنان كه با ايشان همدل و همرايند اظهار نكنند.
اهل تصوف شك و ترديد را كليد و پروانه ورود به دنياي دانش و معرفت مي‌دانند، و بر اين اعتقادند هر كس كه شك نكند به آزمايش نمي‌پردازد، و در ورود به ميدان عمل به رويش بسته مي‌ماند، و آن كه به آزمايش نپردازد هرگز به درك و كشف توفيق نمي‌يابد، و كسي كه از كشف كردن درماند همچنان كور دل و نابينا مي‌ماند.
اما بررسي دقيق كنه عقايد اهل تصوف آشكارا مي‌كند كه صوفيان معتقد به آراء و عقايد فيثاغورث روح اعظم مي‌باشند، و محققان برآنند كه دانشمندان اهل تصوف خطاب به خود مي‌گويند: من حق هستم، وجود حقيقي منم، نه آنچه شما به چشم ظاهر مي‌نگريد.
اما متعصبان قشري و ظاهرنگر اسلام صوفيان را به شرك و الحاد متهم مي‌كنند و بر اين پندارند كه اهل تصوف به رستاخيز و روز شمار اعتقاد ندارند، و براي اثبات گفته خود به اين بيت كه از جمله اشعار پر از راز صوفيان است استناد مي‌جويند:

يك وجود آمد ولي صورت هزاركثرت صورت ندارد اعتبار

به ياد دارم روزي ملايي در ميدان عمومي وعظ مي‌كرد. ضمن موعظت بناگاه برآشفت، در حقّ اهل تصوف سخنان درشت و تلخ و ناهموار گفت و گفت اينان
ص: 1045
مشركند و بايد به آتش سوزاند، و در شگفتم چرا تا كنون آنها را زنده و به حال خود گذاشته‌ايد. كشتن يك صوفي به اندازه حفظ ده نفر آدم با خدا و نكوكار اجر و ثواب دارد. در اين هنگام پنج نفر صوفي كه در مجلس وعظ حضور داشتند به آخوند حمله بردند و با ضربات سخت تنش را آزردند؛ و چون من قصد ميانجيگري كردم به من گفتند كسي كه به ناروا حكم قتل ديگران را مي‌دهد بايد از كتك خوردن شكايت كند؟
صوفيان نه تنها ملحد و مشرك نيستند و از اين تهمتها تبري مي‌جويند بلكه به اعتقاد تمام به ذات باريتعالي عشق مي‌ورزند. شبانگاهان براي بجا آوردن نيايش و خواندن اوراد و اذكار گرد هم فراهم مي‌آيند و بدين گونه عبادت مي‌كنند. آنان دست يكدگر را مي‌گيرند و در حالي كه سر خود را به گردش درمي‌آورند و پاي مي‌كوبند و مي‌چرخند با تمام قوت و با صداي بلند هو هو مي‌گويند كه مرادشان خداست، و اين كار را چندان ادامه مي‌دهند كه دهانشان پر از كف مي‌شود، از نفس مي‌افتند و بر روي زمين نقش مي‌بندند، و وقتي به حال آمدند و نفسشان تازه شد مي‌نشينند، دگر بار سر خود را به هر سو مي‌چرخانند، تنشان را به حركت درمي‌آورند و همچنان فرياد يا هو مي‌كشند تا حال خلسه بر آنان عارض شود، و گويند به خدا پيوسته‌اند.
صوفيان مي‌گويند به گونه ديگر نيز حال انشراح به ايشان روي مي‌دهد، و آن چنان است كه سر خود را چندان بالا نگهدارند و به سر بيني خود نگاه كنند تا حال خلسه بر آنان عارض شود. آنان به هنگام خواندن ورد و ذكر و نيايش غالبا به رقص و سماع مي‌پردازند و معتقدند در چنين حال خلسه و انشراح زودتر و كامل‌تر بر ايشان حاصل مي‌شود. و من بر اين اعتقادم حال مدعيان نبوتي كه ذكرشان در فصل دهم نخستين كتاب شموعيل آمده بر همين گونه بوده است.
اهل تصوف بر اين باورند اگر به گسستن همه پيوندها از جهان مادي فائق آيند و دل و فكرشان به سوي خدايگرايد به انشراح كامل كامياب مي‌شوند، و در صورت ارتقاء بدين مقام عالي، همان سان كه پيغمبران از مغيبات آگاهند، آينده بر آنان مكشوف مي‌گردد، و گاه گاه به نصيب يابي از لذائذ بهشت برخوردار مي‌شوند.
پيروان تصوف روزه‌داري را يكي از وسايل تقرب به ذات باريتعالي مي‌دانند و براي نيل به اين آرزوي بزرگ رياضتهاي رنج‌مند تحمل مي‌كنند. مثلا روزه‌هايي مي‌گيرند كه شش روز به طول مي‌انجامد و در طيّ اين مدت خود را به خوردن ميوه‌هاي
ص: 1046
خشك خرسند مي‌دارند. يا مدت بيست ساعت روزه‌داري مي‌كنند، و در طول اين زمان چيزي نمي‌خورند و نمي‌آشامند. همچنين هر سال روزه‌اي به مدت چهل روز مي‌گيرند. اين روزه وقت معين ندارد، و هر كس هر زمان بخواهد گرفتن آن را آغاز مي‌كند. و آيين اين روزه‌داري چنين است كه صائم در محلّي تنگ و محقر منزوي مي‌شود. چهل روز در آن جا اقامت مي‌كند. در تمام طول اين مدت چندان كه بتواند از خوابيدن خودداري مي‌ورزد. همچنين در خوراك امساك مي‌ورزد كه در روزهاي آخر روزه‌داري در هر شبانروز بيش از دوازده دانه بادام نمي‌خورد. وي تمام ساعات چلّه را با اعتقاد صافي به تفكر و تأمل و رياضت مي‌پردازد، و با تمام وجود به جلب نظر و محبت خدا مي‌كوشد، و حاصل اين امساكها، خويشتنداريها، و رياضت‌كشيها هزاران تصور به نام مكاشفه است كه در ذهنش نقش مي‌بندد، و در پايان چله‌داري به ديگران مي‌گويد: خدا به من چنين فرمود، و چون از درگاه حضرت حق فلان چيز پرسيدم فلان طور جواب فرمود.
من بسياري از چله نشينان را در حال غير طبيعي ديده‌ام، در صورتي كه خود را به كمال سلامت عقل و مشاعر انساني مي‌پنداشتند؛ و بر اين دعوي بودند كه مي‌توانند افكار و نيات كسان را از چهره‌شان بخوانند، و بر آنچه در دلشان مي‌گذرد آگاه شوند. اما من هرگز اين بينش و استعداد و آمادگي ذهني را در ايشان نديده‌ام. و اگر كسي به طريق تعريض و ناباوري به ايشان بگويد كه صوفيان عقل و منطق درست و سالم ندارند، و جامعه صوفيان متشكل از افراد دروغزن و گزافگوي و بيمار دل است در جواب مي‌گويند اين نسبتهاي تلخ و نادرست نشان بي‌اعتمادي و بدخواهي كساني است كه نسبت به صوفيان نظر موافق و مساعد ندارند، و فروغ اشراقي كه همواره دل صوفيان را روشن مي‌دارد ديده‌شان را خيره نكرده است. كوردل‌اند، و چشم حقيقت بين ندارند.
باري، بحث درباره معتقدات و گفتار و پندار و دعويهاي صوفيان از طريق منطق كاري بيهوده و بي‌حاصل است، زيرا تصوف نيز از اختراعات و ابداعات جماعتي از افراد بشر است و به جاي اين كه حقيقتي را كشف كند و بنمايد، بر آن پرده مي‌افگند.
صوفيان بر اين اعتقادند كه كليّه احكام قرآن مستلزم تفسير و تعبير است، و اگر چه به ظواهر مذهب و انجام كردن آداب ديني و پاكيزه داشتن تن مواظبت دارند،
ص: 1047
اما در باطن به بعضي از مسائل به اعتقاد تمام نمي‌پردازند، و بر اين باورند كه پرستش و نيايش آفريننده عالم هستي امري باطني است، و توجه به ظواهر در كار وصول به حقيقت مدد نمي‌رساند. از اين رو روحانيان متظاهر به دين بدگوي و بدخواه اهل تصوف مي‌باشند.
صوفيان بدون توجه به تفاوتهاي ظاهري و معتقدات باطني به طور كلي دوستدار و مهربان همه مردمان مي‌باشند و بر اين باورند كه افراد بشر همه فرزندان يك پدرند، و همه ملتها به هر مذهب كه باشند بندگان فرمانرواي واحد مي‌باشند. همچنين معتقدند كه لذت واقعي بهشت معرفت ذات واجب الوجود و تقرب به وصال رب جليل است، و دوزخ جز محروم ماندن از قرب جوار حق چيزي نيست. همچنين مي‌گويند قوه احساس و ادراك بشر از بركت مواهب يزدان به نسبت سزاواري و استعدادي كه دارند از شاديها يا آلام متأثر مي‌شوند.
پررافائل دومانس (P .Raphael dumans( يكي از آباء كاپوسن‌ها كه مدت چهل سال ساكن اصفهان بود چند بار يك صوفي را كه كاملا به معتقدات خود پايبند بود، و اديان و مذاهب ديگر را باطل مي‌پنداشت به من نشان داد و گفت: من به او پيشنهاد كردم براي اين كه بيازماييم كه مذهب كداميك ما بر حق است بر فراز يك بلندي برويم، دست يكدگر را بگيريم و خود را از آن بالا به زير اندازيم؛ اگر بر من بيش از تو صدمه رسيد من دين خود را رها مي‌كنم و به مذهب تو درمي‌آيم و اگر تو بيش از من آسيب ديدي دين مرا بپذير.
پيش از اين به عناد و دشمني روحانيان نسبت به اهل تصوف اشاره كردم، و اكنون بر آنچه گفته‌ام مي‌افزايم كه حاكمان و مأموران رسمي دولت با ايشان بر سر مهر و صفا نيستند، زيرا صوفيان چون همواره گوشه‌نشين و منزوي، و غالبا در حال روزه‌داري‌اند از اجتماع جدايند، و نه تنها از وجودشان هيچ سودي به مردم نمي‌رسد، بلكه افراد تنبل و تن‌پرور به ايشان تأسي مي‌جويند و به خيل آنان مي‌پيوندند. چله‌نشين و شيفته انشراح و جذبه و مكاشفه مي‌شوند و اندك اندك جامعه غير فعال و بيمار مي‌گردد. زيرا بر عموم ميل به عزلت گزيني و تن زدن از كار و كوشش كه مخالف ترقي اجتماع است در نهاد بسياري از مردمان وجود دارد.
از ميان اهل تصوف مؤلفان و مصنفان بزرگي برخاسته‌اند كه جنيد كه پادشاه صوفيان نام يافته نامورترين آنهاست. جنيد اين آوازه و احترام را به سبب كثرت
ص: 1048
دانش نيافته، بلكه از طريق مداومت در رياضت و چله‌نشيني بدين مقام راه يافته است. اساس تعليمات و تلقينات جنيد مبتني بر حقير شمردن دنيا و جمله ماديات بوده، و پشت پا زدن به اين زخارف را مهم‌ترين شرايط نيل به عالم مكاشفه و انشراح و تقرب يافتن به ذات پروردگار، و معاشقه و معامله با رب جليل مي‌دانسته است. و چون در تبليغ افكار خود بي‌پروا بود بدخواهانش وي را متهم به ساحري مي‌كردند، و ادعاي او را مبني بر اين كه از طريق مداومت در رياضت سخت و مراقبت در مكاشفت هر معتقد راستين قابليت و سزاواري آن مي‌يابد كه به قرب جوار حق ارتقا يابد باطل و كفرآميز مي‌شمردند.
چنانكه پيش از اين ياد كردم گلشن راز به مثابه كتاب مقدس اهل تصوف است، و در شرح و تفسير و تعبير آن به نظم و نثر كتابهاي بسيار پرداخته‌اند كه مهم‌ترين آنها مثنوي است، و آن اثر فخيم و عظيمي است مشتمل بر الهيات كه با بياني گرم و دلنشين مردم را به پاكبازي و عشق ورزي به ذات خداي يگانه از طريق رياضت و مكاشفه و مراقبه دعوت مي‌كند؛ و هزاران نكات بديع اخلاقي و انساني مبني بر بي‌اعتباري دنيا، و گران سنگي گوهر تقوا و فضيلت ضمن داستانهاي گيرا در اين گنجينه آگنده از گهرهاي گرانبها به شرح آمده كه لازمه زندگي روحاني پاك گرداندن باطن از پليديها و الهام و اشراق است، و رياضت‌كش آن گاه سزاواري و اهليت قرب جوار حق مي‌يابد كه از جهان فاني و آنچه در آنست بگسلد، دلش دائم از شوق وصول به آستان رب جليل بتپد، جز به راه راست نپويد و هرگز به دام شهوت نيفتد؛ و در اين كتاب از اين گونه سخنان حكمت آميز بسيار آمده است.
ايرانيان مي‌گويند باز شناختن آن دسته از اهل تصوف كه زنديق يا ملحد ناميده مي‌شوند با فرقه طريقت كه از طريق رياضت در آرزوي وصول به مقام شهود مي‌باشند سخت دشوار است. اين دسته از صوفيان ايران را با ايللومينادوهاي (ILluminados( اسپانيا و مولينوزيست (Molinosiste( ايتالي و كيه تيستهاي فرانسوي (Quie tistes ) مي‌توان مقايسه كرد.
دلايل بسيار ثابت مي‌كند كه مكتب تصوف از طريق افريقا به غرب نفوذ كرده است بدين گونه كه اول در اسپانيا، و از آن پس به ديگر كشورهاي اروپا راه يافته است.
در پايان اين بحث متذكر مي‌شوم اين گروه صوفيان از صوفياني كه نگهباني
ص: 1049
كاخ پادشاه و صيانت شخص او را بر عهده دارند، جدا هستند. دسته اول را صوفيان چرخي مي‌گويند، زيرا چنانكه پيش از اين گفته‌ام اينان به منظور رسيدن به مرحله انشراح بايد چندان به چپ و راست و دور خود بگردند تا از خود به در شوند؛ اما صوفيان گروه اخير منسوب به صفي مي‌باشند كه جد پادشاه كنوني ايران است، و در فصول آينده درباره سلسله صفويه به تفصيل سخن خواهم گفت.
ص: 1050

فصل دوازدهم درباره اخلاق ايرانيان‌

اشاره

ايرانيان اتيك (Ethique( فلسفه اخلاق و آداب را علم الحكمه مي‌نامند، و مي‌توان باور داشت به اين علم بيشتر از همه علوم توجه و اعتنا مي‌كنند. از اين رو از همه اقوام و ملل ديگر بيشتر به اصول اخلاقي پاي بندند؛ و چون به مقدرات و سرنوشت و حكمت بالغ رب جليل و فرز بود يزداني اعتقاد راسخ دارند در برابر نزول سخت‌ترين بلاها و دردناك‌ترين دردها سر تسليم فرود مي‌آورند و به قسمت ازلي به ديده رضا مي‌نگرند، حتي مرگ را چون فرمان معبود است با خوشرويي استقبال مي‌كنند. همچنين مي‌توان گفت كه همين فضايل اخلاقي و انساني مايه تحكيم بسياري از صفتهاي نيكو مانند شكيبايي، نيرومندي، ميانه‌روي در نهاد ايشان مي‌شود.
ايرانيان بر اثر تجلي همين فضائل و مظاهر متعالي از آزمندي و طمع ورزي به شدت بيزاري مي‌جويند، از ميهمان‌نوازي دلشان شاد مي‌شود، شيفته و دلباخته دادگري و انصافند و بر اين اعتقادند كه يزدان پاك گناه پادشاهان بيدادگر را هرگز نمي‌بخشد، و روز شمار بر ايشان سخت مي‌گيرد. آنچه من در فصل يازدهم اين كتاب درباره اخلاق ايرانيان آورده‌ام، و آنچه بنا به اقتضاي سخن درباره هوشمندي و آداب و كردار آنان نوشته‌ام مي‌تواند بيانگر صادق و راستين باشد، و در اين فصل منحصرا به شرح سه موضوع، نخست انموذجي از امثال و حكم، دو ديگر برخي افسانه‌هاي معروف آنان، و سوم نقل گزيده‌اي از پندها و اندرزهاي اخلاقي ايرانيان مي‌پردازم.
پيش از شرح مطالب سه گانه مذكور بايد بگويم كه يكي از اختصاصات ذهني و فرهنگي مردم مشرق زمين اينست كه چكيده و عصاره انديشه‌هاي بلند خود را در جملات كوتاه و پر مغزي كه اصطلاحا كلمات قصار ناميده مي‌شود مي‌گنجانند تا
ص: 1051
هم گفتنش آسان‌تر و هموارتر باشد و هم در ذهنها بهتر بنشيند. به اين جمله‌هاي نغز و دلاويز كه سرشار از ملاحت و زيبايي مي‌باشد امثال و حكم هم مي‌گويند. همچنين ايرانيان ضمن بيان افسانه‌ها و داستانهاي شيرين و آگنده از لطافت و ظرافت خود بسياري از نكات و دقايق اخلاقي و اجتماعي و سياسي را مي‌آورند كه در هر كدام نشانه‌هايي از مجموع دانشهاي بشري مضمر و مستتر است؛ و به اعتقاد من اين افسانه‌هاي دلنشين و گيرا كه هر يك گنجينه‌اي از لطافت حكم و كنايات و اشارات عبرت‌آموز مي‌باشد و به دو منظور پرداخته شده، نخست اين كه اصولا وقتي معاني بلند به صورتي زيبا در قالب افسانه و حكايات در آيد بيشتر و بهتر در ذهن مي‌نشيند و شنوندگان و خوانندگان را تحت تأثير قرار مي‌دهد كه به صورت عادي و خشك و خالي از ظرافت بيان شود. دو ديگر اين كه حكومت كشورهاي مشرق زمين بر اطلاق از روزگاران گذشته استبدادي بوده، و پادشاهان مالك جان و مال مردمان خود بوده‌اند، و هنوز نيز رسم بر اين گونه است. پادشاهان قدرت مطلق و نامحدود دارند به هر چه اراده كنند مي‌توانند، ناكرده گناه مردمان را مي‌كشند يا به زندان مي‌افگنند، صدراعظمها، وزيران، فرماندهان سپاه نيز بر جان و مال مردمان مسلّطاند. در چنين شرايط و احوال هيچ مصلحت‌انديش و خيرخواهي از بيم برانگيختن خشم شاه و صدراعظم و ديگر جاهمندان جرأت آن نمي‌كند كه آن مغروران غره به جاه و مقام را به راه خير و انصاف دلالت كند. ناچار دانايان خيرانديش جباران را از طريق آوردن افسانه‌ها و داستانهاي عبرت‌انگيز به ترك بيدادگري و جان ستاني و آزار كردن خلق مستمند مي‌خوانند. و اين است نمونه‌هايي از امثال و حكم:
تفاوت ميان گفتار دانا و گفته نادان اينست كه آن مايه آرامش و آشتي و مسالمت جويي است و اين بر پا كننده شر و پرخاشگري است.
ترس از خداي بزرگ نشان هوشمندي و بسياري خرد است.
آن كس مي‌تواند دعوي داشتن دانش و خرد كند كه فرمانبر زن نباشد.
تجربه بر كارآيي هوش مي‌افزايد.
دشمن دانا از دوست نادان بهتر است.
داناي واقعي كسي است كه از خرمن دانش هر كسي خوشه برچيند.
سه گروه مردم از همنشيني و مصاحبت با سه گروه جز زيان و پشيماني نصيبي نمي‌برند: مردمان شريف و آزاده از هم صحبتي با افراد پست؛ افراد
ص: 1052
نكوانديش از مجالست با افراد شرير؛ و دانايان از معاشرت با نادانان.
پرسش از مردمان دانا سير در نيمه راه دانايي است.
كسي درخور احترام است كه همواره در طلب دانش و كمال خرد باشد، و آن كه پندارد به كمال علم و عقل پيوسته است كوردل جاهلي بيش نيست.
كسي را كه بر هوسهاي خود تسلط نيافته عاقل نمي‌توان شمرد.
اگر ديوانه سريهاي ديوانگان نبود رهرويهاي عاقلان شناخته نمي‌شد.
انسان زماني تجربت آموخته و عاقل مي‌شود كه چند بار خطا كند و مورد سرزنش قرار گيرد.
از عاقلي پرسيدند چگونه و از چه كسي معرفت آموختي؟ گفت: از كوران كه تا جاي قدم استوار نكنند گام پيش نمي‌نهند.
از عربي پرسيدند چگونه به وجود خداي بزرگ پي بردي؟ گفت: همچنان كه از نشان جاي پا بر روي راهي پوشيده از ريگ دانستم كه كسي از آن جا گذشته، دانستم خدا هست.
اگر خردمندي و شايستگي در انظار جلوه نكنند در حكم عدمند.
شرف و شايستگي در تقواست نه در ثروت؛ و وقار و ابّهت در كثرت فهم و ادراك است نه در بسياري سال.
عاقل هميشه عاقبت انديش است.
كمال عقل در سه چيز نمايان مي‌شود: پارسايي واقعي در مذهب، شكيبايي در بلايا، و تدبير و احتياط در تمامت عمر.
دانش واقعي آنست كه در سينه نهان باشد و هر زمان خواهند ظاهر شود.
دو كس رنج بيهوده بردند: كسي كه مال گرد كرد و نخورد، و آن كه علم آموخت و بدان عمل نكرد.
دانا ملال و زشتي ناداني را مي‌شناسد زيرا زماني نادان بوده، اما نادان ارج و بهاي دانايي را نمي‌داند زيرا هرگز دانا نبوده است.
ناداني در مثل مانند اسب سست و بي‌حال و وامانده است كه هر دم بيم به سر در افتادن آن مي‌رود و كسي را كه بر آن سوار است مسخره و مضحكه مي‌نمايد.
نادان كه دشمن خويش است چگونه تواند دوست ديگران باشد.
نادان اگر يك هنر در خود بيند آن را صد مي‌انگارد، اما اگر صد عيب
ص: 1053
داشته باشد آن را نمي‌بيند.
گرسنه چشم‌ترين و خسيس‌ترين مردمان دانشوري است كه از دانش خود چيزي به ديگران نمي‌بخشد.
از دانايي پرسيدند چگونه بدين مقام بلند دانش رسيده است؟ جواب داد: از پرسيدن آنچه ندانستم ننگ نداشتم.
دو گرسنگي هرگز سيري نمي‌پذيرد گرسنگي دانش اندوزي، و گرسنگي مال اندوزي.
گرسنگي ابري است كه از آن باران سخنوري و دانشوري فرو مي‌بارد و شكمبارگي ابر ديگري است كه از آن باران بي‌دانشي و ناهنجاري مي‌ريزد. وقتي شكم خالي است دل تجلي گاه نور معرفت مي‌گردد و وقتي انباشته مي‌شود، معرفت باطن به جسم مبدل مي‌گردد.
دانش و روشندلي نصيب نيك بختان، و بدبختي قسمت جاهلان است.
آن كه فاقد قوه تبحر و تعقل است درست همانند جسم بي‌جان مي‌باشد.
سيه بخت كسي است كه هيچ هنر ندارد، و سيه روزتر از او هنرمنديست كه هنرهاي خود را به كار نمي‌بندد.
احمق خويشتن بين و خودستاي است.
داناي مطرود بر نادان مقبول ترجيح دارد.
دوره دانشجويي از گاه تولد آغاز مي‌گردد و به مرگ پايان مي‌پذيرد.
خويشتن شناسي علمي است كه آموختن آن بسي دشوار است.
كسي كه خود را مي‌شناسد خدا را مي‌شناسد. زيرا كسي كه باور كرد مخلوق است درمي‌يابد كه او را خالقي است دانا و توانا و بي‌مانند.
دانشوري كه ديگران را از بركات دانش خويش بهره‌مند نمي‌كند، ابري را مي‌ماند كه باران نمي‌بارد.
يك روز زندگي يك دانا به سراسر عمر يك نادان مي‌ارزد.
افتخار يك سوداگر به سرمايه او، و سربلندي يك دانشور به آثار گران‌قدر اوست.
كسي كه آنچه نمي‌داند مي‌پرسد گام در راه دانش و معرفت نهاده است.
اگر دانش داريد چه نداريد؟
ص: 1054
مردمان دانا هرگز سر بر خط فرمان مالداران نمي‌نهند، و به آنان نمي‌پردازند زيرا دل مردان دانا به نور معرفت خداي بزرگ روشن است، و حال آن‌كه مالداران از اين موهبت عظمي كمتر نصيب مي‌برند با وجود اين گاهي دانشي مردمان بر در سراي سرمايه‌داران ديده مي‌شوند. چرا؟ زيرا دانايان به فوائد ثروت آگاه مي‌باشند. اما دارايان از مقام بلند دانش بي‌خبرند.
خويشتن بين و خودستاي مردود خدا و خلقان است.
پزشك مشهوري پس از معاينه بيماران و نوشتن نسخه به ايشان گفت: نظر من درباره بيماري شما چنين است، اما هر تصور و عقيدتي ممكن است خطا باشد، و جز ذات پروردگار هيچ كس بر حقايق آگاهي كامل ندارد.
گوش بدهيد و دانش را از گفتار ديگران بياموزيد. خاموشي بگزينيد كه سلامت در سكوت مي‌باشد.
كسي كه در تمام امور تجربه به كار مي‌برد در حقيقت بر دانش خود مي‌افزايد، و آنكه ساده دل و زود باور است غالبا گرفتار خطا و اشتباه مي‌شود.
وجود مردمان دانا در وطنشان همانند زر در دل كوه است.
با افراد شوخ ديده هرگز آميزش و همزباني نكنيد زيرا آنان از هيچ خفتي شرم نمي‌كنند. آنان به شش نشان شناخته مي‌شوند: بي‌سبب خشمگين مي‌شوند، بي‌موقع سخن مي‌گويند، راز خود را بر همه افشا مي‌كنند؛ تغيير عقيده مي‌دهند؛ در صدد جستجوي چيزي برمي‌آيند كه براي ايشان هيچ سودي ندارد؛ دوست و دشمن را از هم باز نمي‌شناسند.
اگر نمي‌خواهيد به دروغگويي متهم شويد، اگر موضوعي كه حقيقت آن را نمي‌دانيد از شما بپرسند بگوييد نمي‌دانم.
گستاخ چشم دريده‌اي از حضرت علي پرسشي نامتناسب كرد؛ حضرت علي فرمود من جواب اين سؤال را نمي‌دانم. كسي بر او خرده گرفت. حضرت علي فرمود:
جواب من گوياي اين حقيقت است كه بعضي چيزها را مي‌دانم، و بسي را نمي‌دانم، و تنها خدا بر همه چيز داناست.
از خطيبي كه بالاي منبر وعظ مي‌كرد مسأله‌اي پرسيدند. گفت: نمي‌دانم.
بي‌ادبي به او گفت: محلي كه شما از آن فرود آمديد نشستنگه نادانان نيست. واعظ جواب داد من در جايي از منبر نشستم كه متناسب با دانشم بود، و اگر قرار بود
ص: 1055
به تناسب جهلم بر منبر صعود كنم ناچار بودم تا آسمان بالا بروم.
دانا با اين كه مي‌داند مي‌پرسد و تحقيق مي‌كند، و نادان نه مي‌داند و نه علاقه به پرسيدن دارد و نه روش تحقيق را مي‌داند.
از عربي پرسيدند چگونه چندين چيز آموخته‌اي؟ گفت: من همانند شنهاي صحراها كه هر قطره باراني كه بر آنها مي‌افتد در دم جذب مي‌كنند هر چه از بزرگان و دانايان شنودم به مخزن دل سپردم.
كثرت سال به آدم دانش نمي‌آموزد، تجربه آموزگار قابلي است.
سفيهان و بي‌مايگان قلبشان بر سر زبانشان مي‌باشد، اما خردوران زبانشان را نزديك قلبشان مي‌برند.
كم گويي هم ارزش سيم و خاموشي هم ارز زر است.
اگر سخنگويي و زبان آوري به يك گلوله بزرگ طلا بيرزد، بهاي خاموشي دو برابر آنست.
گويايي زماني از خموشي بهتر است كه زبان به هنگام ضرورت گشوده شود.
كسي كه راز خود را در دل نگهدارد همواره از كار خوب خويش شادمان خواهد بود.
بهتر آنست راز خود را در دل نگهداريد تا ناچار نشويد به ديگران بگوييد به ديگران نگويند.
كسي كه گفته‌هاي خام و ناسنجيده ديگران را باور و بدانها تكيه مي‌كند در تيه گمراهي و سرگرداني گرفتار مي‌شود.
دانايي كه خموشي مي‌گزيند از سخن‌پردازي كه بيهوده‌گويي مي‌كند بسي برتر است.
تا وقتي راز خود را بر زبان نياورده‌ايد برده و فرمانبر شماست، اما وقتي آن را افشا كرديد شما غلام و بنده او هستيد.
كسي كه عيب و خبر ديگران را پيش شما مي‌آورد و مي‌شمارد يقين بدانيد خبر و عيب شما را به ديگران مي‌برد؛ صفت ناقص خردان بيهوده‌گو اين است كه رازهاي ديگران را بر شما، و اسرار شما را بر ديگران فاش مي‌كنند.
همين كه راز خود را به دو مصاحب نزديك خود سپرديد آن راز بي‌گمان پراگنده مي‌شود و بر سر زبانها مي‌افتد. در اين گفته حكمت آموز دو مصاحب نزديك
ص: 1056
به لبان شما اشارت دارد، و گوياي اين واقعيت است كه نبايد متوقع باشيد رازي كه از ميان دو لب شما بيرون شد همچنان سر بسته بماند.
راز خود را به معتمدترين دوستان خود مگوييد، زيرا باشد كه وي نيز به دوست معتمد خويش بگويد.
وقتي گوش خود را براي شنيدن سخني كه دو دوست آهسته بر زبان مي‌آورند تيز مي‌كنيد نبايد توقع داشته باشيد كه نسبت به شما عمل متقابل نكنند.
دو گروه مردمان غالبا با خطرات عظيم رويارو مي‌شوند، آنان كه دارايي بسيار دارند، و آنان كه پر حرف و بيهوده گويند.
دو گروه مردمان سيه بخت و تيره روزگارند؛ آنان كه پيوسته براي رسيدن به آرزوها و هوسهاي بسيار خود شب و روز در تلاشند و به مراد نمي‌رسند، و آنان كه به آرزوهاي خود مي‌رسند و همچنان ناشادند.
هيچ صفتي گران قدرتر از محتاط و با حزم بودن، و هيچ فضيلتي گرانمايه‌تر از كفّ نفس، و پرهيز از آنچه منع شده، نيست.
با ارزش‌ترين سرمايه‌ها و داراييها خرسندي و رضاي خاطر است.
اگر آدمي به كم قناعت ورزد خداوند بزرگ‌ترين دارائيهاست.
قناعت و پرهيزگاري و كفّ نفس درختي است كه ريشه‌اش رضاي خاطر، و بارش آرامش و آسايش است.
ده درويش بر گليمي بخسبند و دو پادشاه در اقليمي نگنجند.
براي همزيستي دو دوست سوراخ سوزن نزهتگاهي فراخ مي‌نمايد، و براي دو دشمن جهان تنگ است.

آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است‌با دوستان مروت با دشمنان مدارا

آن كه از مواهب اين جهان بهره‌مند است، و سپاسگزار پديد آورنده اين مواهب بي‌كران نيست چنان است كه آن نعمتها را ربوده و غصب كرده است.
در اين جهان چنان به نكويي رفتار كنيد كه در روز رستاخيز بار گناهانتان سنگين نباشد. زيرا سبكباران زودتر به بهشت جاودان راه مي‌يابند.
صدقه نمك ثروت است، اگر به دارايي فراوان خود نمك صدقه نياميزيد زود فاسد و تباه مي‌شود.
متقيان هرگز فريب مال و جاه را نمي‌خورند، زيرا دل سپردن بدين زخارف
ص: 1057
آنان را گمراه مي‌كند.
دانشوران وارسته و آزاده‌اي كه هنگام مرگ جز دوات و قلم و دفتر چيزي ندارند كه به ميراث گذارند يقين دارند كه راه بهشت جاودان به روي آنان گشاده است.
ابلهي كه به روز روشن شمع كافوري مي‌سوزاند زود باشد كه به شبهاي تار چراغش از روغن خالي ماند.
تنك مايه‌اي كه سرمايه مادي خود را صرف آراستن اندام خويش به جامه‌هاي گرانبها كند همانند زني است كه بيماري خوره دهنش را از درون بخايد، و گونه‌هايش را به غازه بيارايد.
بسيار كسان بهاي وقت را نمي‌شناسند و آن را بيهوده هدر مي‌دهند، و غافلند كه گذر عمر نيز آنان را به نيستي نزديك مي‌كند.
دولتمندان از آن به گوشه چشم به بينوايان مي‌نگرند تا حقّ نظر از ايشان بگيرند.
شرارت خصم دامنگير دارايي است.
ناداري و فقر از دارايي و ثروتي كه از راه نادرستي و خيانتگري به دست آمده باشد بسي فاضل‌تر است.
تهي‌دست خرسند اگر چه فقير و بينواست اما از هر قيد و بند آزاد است، و بر جمله جهان سلطنت مي‌كند.
بزرگ‌ترين عيب فقر تحقيري است كه مردمان درباره فقر روا مي‌دارند.
خسيسان گدا طبع هرگز عمر دراز نمي‌كنند، اما آنان كه در زندگي ميانه روي را رعايت مي‌كنند دير مي‌پايند.
جوانمردي چكيده همه فضيلتهاست.
برخي از آنچه مي‌خوريد به فضولات مبدّل مي‌شود، اما آنچه مي‌بخشيد مايه شادي و انبساط خاطرتان مي‌گردد.
قدر سه چيز جز در سه هنگام شناخته نمي‌شود. دليري و جنگاوري جز به وقت پيگار، خردوري جز به هنگام خشم و غضب، و دوست جز به وقت نيازمندي.
كسي كه فرق نيك را از بد نمي‌داند بايد او را در شمار حيوانها به حساب آورد.
ص: 1058
دوست واقعي كسي است كه آدمي را از انجام دادن كارهاي زشت باز دارد، و به اعمال نيكو رهنمون شود. كسي كه مي‌كوشد دوست دو دشمن باشد همواره مورد بدگماني هر دو دشمن خواهد بود.
معني كلمه دوست چندان وسيع است كه به گفتن نمي‌گنجد.
دوست شما درباره شما همان مي‌انديشد كه شما درباره او مي‌انديشيد.
قلب هر كس آينه تمام نماي وجود اوست. اگر نگاه شما قوت نفوذ به قلب ديگران داشته باشد مي‌توانيد مهر يا قهر، دوستداري يا كينه ديگران را نسبت به خود بشناسيد.
كسي كه با دشمنان خود سازش كند و مهر بورزد به دوستان خويش بد عهدي و خيانت كرده است.
به دشمنان درمانده و از پا افتاده خود اعتماد نكنيد و به آنان مهر نورزيد زيرا به محض اين كه نيروي از دست رفته را باز يافتند به شما رحم و مدارا نخواهند كرد.
شكيبايي در تمام موارد ستوده است، اما نسبت به كساني كه به دوستان ما به نظر تحقير و بي‌حرمتي مي‌نگرند صبوري جائز نيست.
صبر تلخ است اما برش شيرين است.
بينوايي كه شكيبايي نمي‌تواند چراغي را ماند كه در آن روغن نباشد.
تو خود را مرد مي‌شماري و حال آن كه صبر كردن نمي‌تواني.
دارايي در دست ولخرج، صبر در دل عاشق، و آب در غربال قرار و آرام نمي‌گيرد.
شكيبايي در خرمي و شادي را به روي انسان مي‌گشايد، و بي‌شكيبي آدمي را به كارهايي برمي‌انگيزد كه جز ندامت و پشيماني حاصلي ندارد.
پايان صبوري آغازگر شور و شادماني است.
عمر آدميان كوتاه و رشته آرزوهاشان دراز است.
اميدها و آرزوهاي دور و دراز روزي تيره روزان است.
تا پاي آدمي لب گور نرسد دلش از اميد و آرزو خالي نمي‌گردد.
اميد به شرط اين كه رهنموني هشيوار و آگاه باشد براي آدمي ياري دمساز و موافق است. او هرگز شما را به حال خود رها نمي‌كند، و به هنگام ضرورت نوازشتان مي‌كند، و سخنان شيرين و دلپذير به گوشتان مي‌خواند.
ص: 1059
خر عيسي گرش به مكّه برندچون بيايد هنوز خر باشد.
شايد كه جابه‌جا كردن كوهي بزرگ ميسّر مي‌شود، اما اگر شنيديد خوي بدي كه در نهاد كسي بوده به نيكي بدل شده باور نكنيد. شيطان فرشته بود چون به طبع سركش بود، به جرم سرپيچي از فرمان خدا از بهشت رانده شد.
لوازم و وسايل زندگي هر چند كه بسيار ساده باشد، از آنكه نباشد و خانه خالي ماند، بهتر است.
ماكيان چينه‌دان خود را با دانه دانه بر چيدن خورش انباشته مي‌كنند.
هر پادشاهي كه خوب باشد همه افراد ملتش نگهبان اويند.
پادشاه بيدادگر رودخانه بدون آب را مي‌ماند.
طبيعت مردمان بر اثر تغيير محلّ سكونت و افزايش عمر تغيير نمي‌پذيرد و هم چنانكه چهره و قيافه هر كس تا زماني كه زنده است دگرگون نمي‌گردد، نهادش نيز تغيير نمي‌يابد.
خو و طبيعت افراد مختلف را مي‌توان به فلزاتي تشبيه كرد كه از كوه استخراج مي‌شوند؛ همچنان كه نقره و سرب به هم آميخته است، افرادي كه جامعه را تشكيل مي‌دهند برخي مهربان يا نامهربان، و بعضي صالح يا طالح‌اند.
آنان كه دعوي آشنايي و مهرورزي مي‌كنند همين كه بلا و مصيبتي بر آدمي رو آورد كناره مي‌جويند.
اگر گفتن دروغ مصلحت آميز مجاز باشد فقط به دروغپردازان بايد گفت.
خوابهايي كه شبها مي‌بينيم دنباله خيالها و فكرهاي روزانه ماست.
ديگ جوامع بشري نه به كمال جوشش است و نه سرد زيرا به هر حال هر يك از افراد جامعه به نفع آن تلاش و كوشش مي‌كند، اما چون اين فعاليّتها به قدر كافي نيست جوشش و غليان به حدّ كفايت نمي‌رسد.
پيش از آن كه به آشتي جويي بينديشيم بايد در صدد كسب پيروزي باشيم.
سربازي كه خوب تيمارداري شود در جنگ فداكاري مي‌كند.
فقر و بينوايي پيوسته به دنبال مستمندان و ناداران روان است؛ به سخن ديگر بدبختي و مستمندي هرگز تنها نيست، و همواره رفيق راه دارد.

به دريا در، منافع بي‌شمار است‌اگر خواهي سلامت، بر كنار است.
چندان به كشتگري و آباداني بكوشيد كه پنداريد عمر جاودان داريد.
ص: 1060
به كسي كه در غيبت كسي زبان به بدگويي او مي‌گشايد هرگز اعتماد نكنيد، و با او همراز و دمساز نشويد.
چهار چيز است كه خوب آنها بهترين، و بدشان بدترين چيزهاست: شراب، ماهي، انجير و قارچ.

اگر ز باغ رعيت ملك خورد سيبي‌برآورند غلامان او درخت از بيخ

در برابر وجود احجار كريمه، رنگ عنبر اشهب مي‌پرد، و تابناكي شمع زائل مي‌شود.
پرداختن به بازيها و سرگرميهاي مجاز براي رفع خستگي لازم است، همچنان كه آميختن نمك به طعام بر خوش‌مزگي آن مي‌افزايد.
سه چيز مايه طول عمر است: جامه آراسته و پاكيزه، خانه خوب و دلخواه، زن زيباي سازگار و فرمانبر.
سبب اين كه پدربزرگها نوه‌هاي خود را دوست مي‌دارند اين است كه آنان دشمن دشمنان آنان مي‌باشند، و مرگ كساني را آرزو خواهند كرد كه منتظر مرگ آنان مي‌باشند.
از خوشامدگوييها و تحسين و آفرين كساني كه در حق آنان نيكي كرده‌ايد غرّه و شادمان نباشيد، زيرا آنان تا از كرامتها و الطاف شما بهره مي‌برند زبانشان به ثناگويي باز است، اما وقتي نتوانستيد يا نخواستيد به ايشان نيكي كنيد خواهيد ديد درباره شما چه چيزها مي‌گويند.
شايد بتوان شريران را از كارهاي زشت و ناپسندشان منصرف كرد، اما سخت دشوار است آنان را كه به طبع پيوسته ناشاد و غمين‌اند بر سر نشاط آورد.
با كساني كه از افكار و سوداهايي كه در سر دارند آگاهي كامل نداريد آشنا و دوست نشويد.
سلمانيها با تراشيدن سر يتيمان تمرين سر تراشي مي‌كنند.
اگر تخمي را بر زمين بيفشانيد براي شما بار مي‌آورد، اما اگر كسي را تربيت كنيد و بتواند ريشه شما را بر مي‌كند.
حقيقت اين است كسي كه تملّق شما را مي‌گويد از شما متنفر است.
خدمتگر پادشاه خود به مثابه سلطاني است، اگر شما با چنين كسي دوست صميم شويد همانند او سود مي‌بريد.
ص: 1061
اگر به اميد اين كه پروردگار چيزي به شما عنايت فرمايد عبادتش مي‌كنيد سوداگري سودجو مي‌باشيد، اگر از ترس خدا را نيايش و پرستش مي‌كنيد رسم بندگي را به جا مي‌آوريد، اما اگر بدون چشم داشت به كرم و لطف عميم پروردگار فارغ از سخط و غضب او از سر شوق و ايمان وي را مي‌پرستيد آزاده و پرستنده راستين مي‌باشيد.
كسي كه هنري به فرزندش نمي‌آموزد حق ندارد شيوه تقلّب و فريبكاري را به او ياد بدهد.
هر كس در بستر مرگ بيفتد آشنايان و كسانش در صدد تجاوز و تخطي به او برمي‌آيند.
مستان را به حال خود رها كنيد زيرا آنان به بدبختي و هلاك خود مي‌كوشند.
اول همسايگان را بشناسيد سپس خانه بخريد. الجار ثم الدار.
پيش از آن كه راه سفر را بپرسيد همسفر مشفقي بجوييد.
اگر اميد داريد ديگران به شما نيكي كنند از احسان كردن به ديگران دريغ نورزيد.
بار شرمندگي از خطا كاري سنگين‌تر از خجلت پوزشگري است.
اعتراف به خطاكاري نشان عظمت و قابليت روح است.
خشم و غضب با جنون موقتي آغاز مي‌شود و با تأسف و پشيماني و شرمساري پايان مي‌پذيرد.
وقتي توانايي به پايان مي‌رسد كوشش و تلاش بي‌حاصل است.
دوره زندگي چهار گروه مردمان فاقد لطف و صفاست: پرخاشگران، حاكمان بي‌رحم و ستمگر، غاصبان و مسرفان.
ترحم بر ستمگران و زشتكاران ستم بر صالحان و نيك مردان است.
در كويي كه ساكنانش جاهلان متعصب‌اند خانه مگيريد.
زباني كه بسته ماند به از زباني است كه به دروغگويي باز گردد.
داشتن نگهباني وفادار از دارا بودن خيل سربازان محافظ بي‌تفاوت بهتر است.
براي پادشاهان برادران ايثارگر، براي حسودان آرامش و براي دروغگويان حسن نظر وجود ندارد.
ص: 1062
دروغ سلاح شريران است.
معاشرتهاي طولاني و پياپي و تصنعي پايان خوش ندارد.
دير دير به ديدار كسان و دوستان خود برويد تا همواره در نظر آنان گرامي باشيد.
خورشيد در زمستان عزيزتر است از آن كه كمتر از تابستان روي مي‌نمايد.
آنان كه حرمت پدرشان را نگه مي‌دارند عمرشان درازتر است.
پدران فرزندان خود را دوست مي‌دارند، اما در نظر فرزندان چيزي بي‌قدرتر از پدرشان نيست.
به كاري كه درباره آن نينديشيده‌ايد هرگز اقدام نكنيد.
پدري دانا در لحظات جان سپردن به فرزندانش وصيت كرد جز ستاره‌شناسي، قضاوت و فلسفه هر دانشي دوست داريد بياموزيد، زيرا اخترگري بر غمهاي زندگي مي‌افزايد، قضاوت خير و بركت را از ميان مي‌برد و فلسفه آدمي را مستغرق شك و ترديد، و به مذهب بدبين و بي‌اعتقاد مي‌كند.
قدر و پايگاه خورشيد از اينكه او را مؤنث شمرده‌اند نمي‌كاهد و ماه چون نام مذكر يافته غرّه نمي‌شود.
سخاوت و بخشندگي براي زن داراي همان موقعيت است كه گرسنه چشمي و خسّت براي مرد.
آن كه جوياي مرواريد است براي يافتن آن در ژرفاي دريا شناوري مي‌كند، و آن كه خواهان نام و ننگ و بزرگي است در طلب دانش شب زنده‌داري مي‌كند.
براي دستيابي به مواهب تازه بايد از كوششهاي گذشتگان بسزا قدرشناسي كنيم.
چشمه‌اي را كه از آن آب پاك نوشيده‌ايد به گل تيره و آلوده نكنيد.
كاري را كه خود مي‌توانيد به ديگران وا مگذاريد.
در خانه اگر كس است يك حرف بس است.
اگر خدمتگر راضي و دلخوش باشد آنچه مي‌كند خالي از خلل و كاستي است.
اگر دست خالي پيش قاضي مي‌رويد يقين داشته باشيد به ديدارش كامياب نخواهيد شد.
ص: 1063
هر كه انباز جاه‌مندان مي‌شود به خواري و خفّت خود كوشيده است.
مشاركت در سوداگري با شريران همانند كشتيراني بر روي درياي جوشان و خروشان است.
همه كساني را كه مي‌نگريد انسان نيستند، بسياري از آنان گاوان و خران بي‌خداوندند.
به نسبتي كه قلب شما درباره هر چيز متأثر از مهر يا كينه مي‌باشد به همان نسبت از خوبي يا بدي نصيب مي‌يابيد.
قطره قطره جمع گردد وانگهي دريا شود.
اگر بلا و مصيبتي بر تو فرود آمد بكوش كه آن را پنهان كني و شكيبا باشي، زيرا اگر غم خود را پنهان نداري شادي دشمنانت بر آن افزوده مي‌شود، و اين غم گران نيز دلت را مي‌فشارد.
اگر قلّاب ماهيگيري نيفگني هرگز ماهي نخواهي گرفت.
بايد شب ره سپرد تا روز به سر منزل مقصود رسيد.
دادگري وزيران مايه استحكام و استواري مباني سلطنت پادشاه مي‌شود.
بينوايان و درماندگان و از پا افتادگان را بنواز، مبادا فرزندانت بدان رنج جانكاه گرفتار آيند.
صدقه وقتي از دست دهنده بيرون مي‌رود به او مي‌گويد: من ناقابل و كوچك بودم، تو مرا عظمت و بزرگي بخشيدي، دشمن بودم به من قابليّت دوست داشتن عطا كردي، گذران بودم، عمر درازم دادي، در بندم بودي و اكنون من به فرمان توام.
هر بار كه زبانت علي رغم خودت به گفتار درآيد سزاوار آني كه بر زبانت خنجري فرود آورند.
اگر كاري آغاز نشود هرگز به پايان نمي‌رسد.
دنيا محبوب و قبله‌گاه مردمان بي‌شعور است.
كسي كه مي‌بيند كوري نزديك به سقوط در چاه است، و او را از خطري كه براي بلعيدن او دهان گشوده آگاه نمي‌كند قاتلي خونخوار است.
با اين كه زردشتيان آتش را حرمت مي‌نهند اگر روزي در آتش بيفتند مي‌سوزند.
كمي زيبايي از ثروت بسيار بهتر است.
ص: 1064
وقتي خورشيد سر بزند شمعها و چراغها را مي‌كشند.
وقتي گرگ بره‌اي را از گله ربود و رفت فرياد و فغان شبان سود ندارد.

چون سگ درنده گوشت يافت نپرسدكاين شتر صالح است يا خر دجّال

آن كه از گرگ مي‌هراسد نبايد شبان شود.
وقتي از گرگ سخن مي‌گوييد چماقي به دست بگيريد مبادا گرگي ناگهان نمايان شود.
از كسي كه از شما مي‌ترسد بهراسيد.
صداي گردش سنگ آسيا را مي‌شنوم اما آرد نمي‌بينم- اين كنايتي است وهن آميز به كسي كه بيهوده‌گويي مي‌كند.
تمام مردم را از نظر مذهبي مي‌توان به چهار طبقه تقسيم كرد: يك دسته پژوهش مي‌كنند، اما عمل نمي‌كنند؛ دسته‌اي عمل مي‌كنند و پژوهش نمي‌كنند؛ دسته‌اي هم پژوهش و هم عمل مي‌كنند كه متقيانند؛ و گروهي كه نه پژوهش و نه عمل مي‌كنند كه بي‌دينانند.
چهار چيز است كه آدمي بي‌آنكه دريابد مدام سنگيني حمل آنها را تحمل مي‌كند، آن چهار رنج بدخواهي دشمن، بار گناه، رنج سالمندي، و بلاي وامداري است.
به عمل كار برآيد نه به گفتار.
عمل به فضيلتي، فضيلتي ديگر است و توجه به عيبي عيب ديگر مي‌آورد.
ترحم نفس پرستي را مي‌كشد.
اگر كسي به پاداش نيكي، نيكي كرده است از خران پيروي كرده، اگر به جاي بدي بدي كند متابعت سگان كرده، اگر به عوض نيكي بدي كند بر طريق ديوان رفته، و اگر نيكي به جاي بدي كند عملي نيكو و درخور تحسين كرده است.
بزرگ‌ترين جهاد مبارزه با نفس‌پرستي است.
همچنان كه بيمار اگر غذايي ناسازگار بخورد بهبود نمي‌يابد، شيفتگان و دلباختگان به دنيا اگر پند ناصحان را نشنوند به عالم معنويّت راه نمي‌يابند.
هدف دوستداران دنيا طلب ثروت، لذت جويي و خوشگذراني است؛ به شما سفارش مي‌كنم از دنيا ببريد تا افتخار و سربلندي واقعي نصيبتان شود. به آنچه داريد خرسند باشيد كه دولتمندي جز اين نيست، و در اين صورت به آرامش واقعي كه همان
ص: 1065
خوشگذرانيست خواهيد پيوست.
شيفتگي و دلباختگي به دنيا سرچشمه خطاها و گناهان است.
از دانايي پرسيدند در جهان هستي چه چيز از همه چيزها پوچ‌تر و بيهوده‌تر است. گفت: دنيا؛ جز كساني كه بدان تعلق خاطر دارند؛ زيرا اين گروه گم كرده راه از دنيا نيز بي‌قدرترند.
توجه و انديشيدن به گناهي از عمل بدان ناستوده‌تر است.
كوچك شمردن نفس نشان قابليت و شخصيت است.
اگر بر سر آنيد كه چون درختان سايه‌ور و ميوه‌رسان سودمند باشيد همواره خود را مانند زمين ناچيز شماريد زيرا از فروتني كارهاي خطير بر مي‌خيزد.
حقيقت آن قدر سنگين و پر ارزش است كه نه به هيچ ترازو مي‌توان سنجيد و نه با هيچ معياري مي‌توان بهايش را معين كرد.
جهان به مثابه منعكس كننده آواها و آوازهاست، و هر بانگي كه بشنود باز مي‌گرداند، به همين سبب اگر جوياي آن باشيم كه از ما به نيكي ياد كنند بايد همواره نام مردمان را به حرمت بر زبان آوريم، و كارهاي خوبشان را بستاييم.
ارزش هر كس نسبت به آنچه دوست دارد سنجيده مي‌شود. اگر دل به دنيا بسته است قدري ندارد، زيرا دنيا بر اطلاق بي‌ارزش است؛ اما اگر شيفته دنياي ديگر و قرب جوار حق تعالي است، بيش از آنچه در تصوّر آيد مي‌ارزد.
از نعمتهاي دنيوي آنچه را توانايي حفظ و نگهداري آن را داريد جمع كنيد، زيرا وجود آدمي هر لحظه در معرض بلاها و حادثه‌هاي جان‌ستان است و هر دم مي‌تواند آنچه را به عمري گرد آورده‌ايم از ما بستاند. اما دست روزگار هرگز نمي‌تواند داراييهاي معنوي را كه فضايل روحي است از ما بربايد زيرا نه دريا و نه خشكي بر آنها دست مي‌يابد، و نه آتش.
اگر خود را به انجام دادن كار خيري سرگرم مي‌داريد در پايان كار زحمتش از ميان مي‌رود و لذّت عمل خير براي شما به جا مي‌ماند. اما اگر به كار بدي بپردازيد لذتي كه تصور مي‌كرده‌ايد نابود مي‌گردد، و حاصل و نتيجه عمل بد، و پشيماني آن باقي مي‌ماند.
آنان كه به خود غره‌اند و بي‌شرم، و دلباخته و شيفته دنيا مي‌باشند پيوسته مورد تنفّر متقيان و صالحان مي‌باشند؛ اما كساني كه دل مهربان دارند و صاحب فضيلت
ص: 1066
مي‌باشند دنيا را و آنچه در آنست بي‌قدر مي‌پندارند؛ آزرمگين و فروتن‌اند و پيوسته مورد احترام آزادگان مي‌باشند.
بدخواهان و زشتكاران اگر چه به صورت زنده، و در ميان خلق نمايانند، در حقيقت مرده‌اند؛ اما نكوكاران و كريمان و گر چه درگذشته باشند نامشان همواره پاينده است و در معني زنده‌اند.
تنبلي و توجه به خيالهاي باطل انسان را از خدا و حقيقت دور، و به فقر و بينوايي نزديك مي‌كند.
دولتمندي كه بخشنده نباشد به درختي مي‌ماند كه بر ندهد.
بي‌چيزي كه ناشكيبا باشد چراغي را مانند است كه در آن روغن نباشد.
جواني كه از كارهاي ناهنجار خود پشيمان نباشد، و توبه نكند، به اتاقي مي‌ماند كه آسمانه نداشته باشد.
زني كه شرمگين و با آزرم نباشد مانند گوشتي است كه به منظور جلوگيري از فساد به آن نمك نزده باشند.
مواهب دنياي ديگر نصيب كساني مي‌شود كه نعمتهاي اين جهان را خوار شمارند.
وقتي از اين جهان درگذشتيد كساني كه همواره گرد شما فراهم بودند پراگنده مي‌شوند. تنها مي‌مانيد و در روز شمار بايد جوابگوي اعمال خود باشيد.
بعضي از درهاي دوزخ ممكن است از بركت دعا بسته شود، اما بيشتر درها به روي بدكاران باز مي‌ماند.
احكام و فرمانهاي پروردگار در دل صالحان و مستعدان مي‌نشيند و به آنان آرامش مي‌بخشد.
كساني كه طالب آرامش جسم و جان خود مي‌باشند بايد بيش از آنچه به اين جهان گذران مي‌انديشند به ياد آخرت باشند، زيرا آن جهان و نعمتهايش جاودان است، و هر كس به ناچار روزي از اين دنيا رخت برمي‌بندد.
بينديشيد از كجا آمده‌ايد، كجا هستيد و سرانجام به كجا مي‌رويد.
اگر شيشه بشكسته را مي‌توان ترميم كرد چرا اجزاء بدن ما پس از مرگ به هم نپيوندد.
امروز در اين دنياييم، و فردا در جهان سرمدي.
ص: 1067